half brother فصل ۲ part : 13
جونگکوک: اون خیلی خوب شده اما نه بطور صد درصد
اما با مرگ جونگسو حالش دوباره مثل قبل شد
ناگهان باد شدت گرفت و قطرات باران نم نم شروع به باریدن کرد. در اول با آسمون و بعد به ساعتم نگاه کردم و گفتم: باید خیلی زود از اینجا بریم
جونگکوک : برو داخل و بهش بگو من تا یک دقیقه ی دیگه میام
حرفش رو نادیده گرفتم و پیشش موندم
احساس شکست میکردم انگار که هیچوقت همدیگه رو نمیشناختیم خیلی با من مثل غریبه ها رفتار میکرد
لعنتی چشمای منم بارونی شده بود
اون با بدخلقی بهم گفت : تو چه مرگته
گفتم : چلسی تنها کسی نیست که نگران توئه منم نگرانتم
جونگکوک:..چلسی تنها کسیه که حق داره نگرانم باشه
و تو همچین حقی نداری من به نگرانی تو نیازی ندارم سرت تو کار خودت باشه من یکی از گزینه های تو نیستم
بدترین رفتاری بود که تا حالا با من داشت قلبم از شدت بهت و ناباوری به هزار تیکه شد و به اطراف پرتاب شد
در آن لحظه اون به شدت من رو از خاطرات قشنگم بیرون کشید و قلبی رو که روزی بهش داده بودم به طور وحشیانه لگد مال کرد .
این موضوع مرا ناامید کرد که تمام این هفت سال من اون رو به حدی بالا برده
بودم که همه دوست پسرهای قبلیم رو با اون مقایسه کرده بودم واضح بود که او به احساسات من اهمیت نمیده
+ میدونی چیه؟ اگر برای موقعیتی که الان داری دلم نمی سوخت بهت میگفتم کون مو ببوسی
جونگکوک : منم اگر بخوام عوضی بازی در بیارم میگم که ازم میخوای کون تو ببوسم چون یادت اومده وقتی واقعا این کارو کردم چه حس خوبی داشتی
( اشاره به رابطه ی هفت سال پیششون)
از کنارم گذشت و گفت : _ امشبو مراقبت مامانت باش
بقیه ساعات روز به دوئل احساسی واسه من بود از شوک بگیر تا ناراحتی حسادت و حالا هم عصابیت عصبانیت خالص اشک های لعنیتم شروع به پایین اومدن کردن و گرماشون با بارونی که بعد از رفتن اون شروع شد قاطی شدند.
٪ نمیدونستم جونگسو به پسر داره
تعداد دفعاتی که این حرفو شنیدم تقریبا غیر قابل شمارشن این جمله باعث می شد تا دلم برای جونگکوک بسوزه حتی با اینکه با من خیلی بد رفتار می کرد
اکثر آدم هایی که برای تسلیت می اومدن از دو دسته بودن یا همکارای جونگسو و یا همسایه ها و انگار کسی جدا ناراحت نبود وقتی میدیدم توی مراسم جونگسو مردم چه راحت می خندن و حرف میزنن قلبم می شکست مثل یه مهمونی رقص لختی بود ولی بدون الکل من که نفهمیدم منظورش چیه و این منو تا سر حد مرگ عصبانی می کرد
کنام مادرم ایستاده بودم و میدیدم که چطور ناراحته دیدم که قلبش چطور از دیدن بدن بی جون جونگسو شکست پشتشو نوازش کردم و یه دستمال کاغذی دیگه دستش دادم باید هر کاری میکردم تا با این مصیبت کنار بیاد
های گایز اینم از پارت جدید لایک و کامنت بزارید حمایت کنید یادتون نره
اما با مرگ جونگسو حالش دوباره مثل قبل شد
ناگهان باد شدت گرفت و قطرات باران نم نم شروع به باریدن کرد. در اول با آسمون و بعد به ساعتم نگاه کردم و گفتم: باید خیلی زود از اینجا بریم
جونگکوک : برو داخل و بهش بگو من تا یک دقیقه ی دیگه میام
حرفش رو نادیده گرفتم و پیشش موندم
احساس شکست میکردم انگار که هیچوقت همدیگه رو نمیشناختیم خیلی با من مثل غریبه ها رفتار میکرد
لعنتی چشمای منم بارونی شده بود
اون با بدخلقی بهم گفت : تو چه مرگته
گفتم : چلسی تنها کسی نیست که نگران توئه منم نگرانتم
جونگکوک:..چلسی تنها کسیه که حق داره نگرانم باشه
و تو همچین حقی نداری من به نگرانی تو نیازی ندارم سرت تو کار خودت باشه من یکی از گزینه های تو نیستم
بدترین رفتاری بود که تا حالا با من داشت قلبم از شدت بهت و ناباوری به هزار تیکه شد و به اطراف پرتاب شد
در آن لحظه اون به شدت من رو از خاطرات قشنگم بیرون کشید و قلبی رو که روزی بهش داده بودم به طور وحشیانه لگد مال کرد .
این موضوع مرا ناامید کرد که تمام این هفت سال من اون رو به حدی بالا برده
بودم که همه دوست پسرهای قبلیم رو با اون مقایسه کرده بودم واضح بود که او به احساسات من اهمیت نمیده
+ میدونی چیه؟ اگر برای موقعیتی که الان داری دلم نمی سوخت بهت میگفتم کون مو ببوسی
جونگکوک : منم اگر بخوام عوضی بازی در بیارم میگم که ازم میخوای کون تو ببوسم چون یادت اومده وقتی واقعا این کارو کردم چه حس خوبی داشتی
( اشاره به رابطه ی هفت سال پیششون)
از کنارم گذشت و گفت : _ امشبو مراقبت مامانت باش
بقیه ساعات روز به دوئل احساسی واسه من بود از شوک بگیر تا ناراحتی حسادت و حالا هم عصابیت عصبانیت خالص اشک های لعنیتم شروع به پایین اومدن کردن و گرماشون با بارونی که بعد از رفتن اون شروع شد قاطی شدند.
٪ نمیدونستم جونگسو به پسر داره
تعداد دفعاتی که این حرفو شنیدم تقریبا غیر قابل شمارشن این جمله باعث می شد تا دلم برای جونگکوک بسوزه حتی با اینکه با من خیلی بد رفتار می کرد
اکثر آدم هایی که برای تسلیت می اومدن از دو دسته بودن یا همکارای جونگسو و یا همسایه ها و انگار کسی جدا ناراحت نبود وقتی میدیدم توی مراسم جونگسو مردم چه راحت می خندن و حرف میزنن قلبم می شکست مثل یه مهمونی رقص لختی بود ولی بدون الکل من که نفهمیدم منظورش چیه و این منو تا سر حد مرگ عصبانی می کرد
کنام مادرم ایستاده بودم و میدیدم که چطور ناراحته دیدم که قلبش چطور از دیدن بدن بی جون جونگسو شکست پشتشو نوازش کردم و یه دستمال کاغذی دیگه دستش دادم باید هر کاری میکردم تا با این مصیبت کنار بیاد
های گایز اینم از پارت جدید لایک و کامنت بزارید حمایت کنید یادتون نره
- ۱۶.۳k
- ۱۵ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط